ماه عسل همراه چهارمين ماهگرد عروسيمون
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 659
بازدید کل : 283088
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
شنبه 26 خرداد 1397برچسب:, :: 1:56 :: نويسنده : فافا

 سلام به داماد چيتان پيتاني و سلام به همگييييييي خوبين خوشين چه خبرااااا بيايد از خودتون يه امار بديد ببينم چها كرديد همين اول بگم تا يادم نرفته كامنت هاي همه به دستم رسيده و ميرسه و من همه رو ميخونم اما به دليل مشغله نميتونستم جواب بدم كه خدا بخواد از اين پست كامنت ها طبق روال قبل تاييد و پاسخ داده ميشه خوب بريم سر عسل مطلب جاتون خااااااااااالي نبود رفتيم ماه عسل اخه تو ماه عسل جاي كسي نيست كه دوستانخيلي بهمون چسبيد اين سفر مخصوصا بعد از اون همه بدو بدو قبل بعد عروسي البته ناگفته نماند كه ما اونجا بدوبدوهاي خودمونو تا احظه اخر داشتيم در كل مسير قيافه بنده اين شكلي بوداخه ماجرا داشت سفر ما ماجراش هم اين بود كه وقتي براي خريد چمدون رفتيم تو مغازه همسري مامان ها داشتن با اقاي فروشنده كه خيلي يه كلام بود تخفيف نميداد چونه ميزدن من دستم زير چونم بود خيره شده بودم بهش فكر ميكردم كه اين چمدون ها ما رو كجا ميخوان ببرن خلاصه با خودم ماه عسل تصور كردم كه تو فرودگاه استانبول اين چمدون گرفتم دستم قيژ قيژ باهاش اينور اونور ميرم خلاصه كه به تصوراتم رسيدم تو فرودگاه موقع برگشت چمدون از همسري گرفتم ميگم ول كن ميخوام خودم بيارمش مديونيد فكر بد راجبم كنيدحالا ما اين چمدون گرفتيم استخون مچ دست راستم فرتي زد بيرون اين ديگه تو تصوراتم نبود خودش بي دعوت اومد خلاصه كه اولش درد داشت الان خوب شده ولي همچنان برجسته هستن ايشون نذاشت دو دقيقه با تصوراتم راحت باشم ماهگردمون هم به طور اتفاقي با روز اول سفرمون يكي شد بعد از كلي گشتن تو خيابون استقلال كيكي شمعي كه از تهران اورده بودم زدم زير بغلم همسري هم زدم اون يكي زير بغلم به اقاهه هم گفتم مرد چراغ لابي رو بزن جشن داريم اخه همه جا رو خاموش كرده بود دوتا كاپوچينو هم ريختم براي خودمون بعد عكس بازي كيك زديم بر بدن حالا ميگم كيك فكر نكنيد كيك تولدااا از همين كيك ها كه صبح مامانا به بچه هاشون ميدن ببرن مدرسهنفس كار مهمهانقدررررر خوشحال شدم وقتي فهميدم ماه عسلمون با ماهگردمون يكي شده برم درس بخونم كه خدا بخواااااد اين اخرين دوره امتحانام باشه

عشقنامه:مرسي براي لحظه هاي خوبي كه برام ساختي خوشحالم از اينكه سعي كردي براي به واقعيت رسوندن تصورات من



نظرات شما عزیزان:

مریم
ساعت0:35---27 مرداد 1397
ای جان من
انشالله همیشه رویاهات به واقعیت تبدیل بشه دختر گلی قصه ما
دوست خوبم:مرسي مريم جونننننننن


Ati
ساعت0:20---28 خرداد 1397
بهترینا رو برات آرزو دارم عزیزم
دوست خوبم:ممنون اتي جااااااان كه هميشه هستي بووووووووس ابدار


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: